• هاتف خرمشاهی   hatef54@

    1401/11/11 ساعت 11:42

    دانه‌ای فکر شکفتن به سرش آمد و گفت…
    غیر طوفان بلا همسفرش نیست، نرفت!

    مرغکی عزم سفر تا ته تنهایی کرد…
    ناگهان دید که جفتش بغلش نیست، نرفت!

    آن غریبی که ز هجران به فغان آمده بود…
    دید ویران وطن، بوم و برش نیست، نرفت!

    شاعر: دکتر مصطفی …