فرسنگها از آن زندگی روزمرهای که زمانی میشناختم، دور شده بودم؛ از مادرم و غذاهایی که میپخت، از پدرم که بعد از شام در صندلی راحتیاش ولو میشد، از برادرها و خواهرهای وراجم. آنها در این لحظه چهکار میکردند؟ شاید آنها هم داشتند به من فکر میکردند. ۷/۷