- برای چی مبارزه میکنی؟ برای اینکه یه چیزی رو که ازش راضی نیستی رو تبدیل کنی به چیزیکه بهتره!برای هر چیزی/کاری/کسی انقدری دل بسوزونید که ارزشش رو داشته باشه و بعدا دلتون نسوزه! #شیفت_شبگرچه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است … #حمید_مصدق #دلنوشتروز جنگ جمل حضرت علی (ع) پرچم را به دست پسرشون محمدحنفیة دادن و با این جملات توصیه هاشون رو شروع کردند … تزول الجبال ولا تزل. عض على ناجذک. اعر الله جمجمتک. اگر کوهها از جاى بجنبد تو استوار باش. دندان بر دندان بفشار. جمجمهات را به خدا بسپار.پشت پرده چهخبره؟! چی شده که تایملاین رو پر کردن از این دست محتواها و میخوان خانومها رو تحریک کنن؟! البته خونهداری تمام وقت، وقتی از سر انتخاب باشه یه شغله! یه شغل مهم! مثل هزار شغلی که ممکنه یک خانوم برای خودش انتخاب کنه! انتخاب آدمها شخصیه و بر اساس شرایطشون و قابل احترامهرچی حساب میکنم الان باید یه گوشه صحن انقلاب میبودم و دلم رو گره میزدم به پنجره فولاد … #امام_رئوفیکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد! #جواد_منفرد @RiraAmiriدیشب بعد دو هفته دلدل کردن که امسال میرسم به کاروان اربعین یا نه، خسته و خاکی رسیدم کربلا و بغض آسمون قبل بغض من ترکید … و تو اون لحظه عجیب به یاد دوستانی بودم که جاشون اون لحظه تو کربلا خالی بود … #حب_الحسین_یجمعنااز من فوقش مشتی «شعر» بماند از تو اما فوج فوج «شاعر» #پوریا_نبی_پورهیچ وقت فوتبال دیدن برام جذابیت نداشته ولی این کنار هم نشستن سلایق خیلی برام جذاب بود! :) #همهکنارهمرفتندورزشگاه #با_من_به_ورزشگاه_بیابعضی جاها هم پول و فشار و تخریب و ترول جواب نمیده! #پایان_وسسال ۹۶ کسب و کارهای فضا پایه و کاربردی کردن صنعت فضایی یه شوخی تلقی میشد! حالا من نشستم و به ارائه ۷ تا استارتاپ فضایی به نمایندگی از ۲۴۲ شرکت شکل گرفته تو این صنعت گوش میدم! شوخیهای دوست داشتنی هستن :) #هفته_فضا @azarijahromi @barari_ir @H۰sseinSamimiاز خیلی از دوستا تا خانواده٬ یا ساک سفرشون رو بستن یا دارن آماده میشن … و من هنوز دل دل کنان نمیدونم که منم امسال به ساک بستن میرسم یا نه؟! که بشم یه قطره از سیلی که قطرههاش با هزار جور تفاوت یه نقطه اشتراک مهم دارن … #الحسین_یجمعنا #اربعینعاشق که باشی.. پاییز که باشد.. باران که ببارد.. انار که هیچ! سنگ هم اگر باشی٫ دلت ترک میخورد. #مریم_موسویخیلی دیر شده بود. محمدحسین باید ساعت ۹ میخوابید و ساعت ۸:۴۵ من تازه رسیده بودم دم ساختمون بابا اینا. انقدر عجله داشتم که اصلا متوجه بوی حلوا و پارچهمشکیها نشدم … رفیق، همسایه و همکار بابا که جنگ نفسهاش رو به شماره انداخته بود و منتظر پیوند ریه بود، پرکشیده بود …میگه مامان من چرا نباید گوشی هوشمند داشته باشم؟ میگم چون دلیل منطقی ندارم برای این کار! میگه هزارتا دلیل منطقی داره. یکیش اینکه علمم زیاد میشه! مثلا باهاش سرچ میکنم اولینبار آدامس کی و چهجوری ساخته شد! آخه علم؟!! آدامسس؟! :// #مادرانه#رشتو #کتاب_پستچی #موزه_پست چهاردهساله که بودم،عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی آب شد و ریخت روی زمین! با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت/۱کارم که بیخ پیدا میکند دخترکِ کوچکِ هزار بار خطا کردهای میشوم که ترس توی چشمهایش موج میزند؛ وسط راه توی کوچههای تنگ و تاریک بیپناه مانده است و فقط دل دل میکند که عموی مهربانش بیاید و پشت بازوان عمو قایم شود. شبهای تاسوعا دلم هزار تکه میشود برای دختران دلبسته به عمو …در من هزار زن نشسته، یکی دخترک شاد گل به دست، یکی زن جسور پر سودا، آن یکی مادر چشمدوخته به پارههای تنش، شاید مادربزرگ شیرین زبان همیشه نگران، … امشب هر هزار زن به سوگ نشستهاند … #شب_هفتم_محرم #طفلبیتابحسینامروز صبح با پسری رفتم که هم از رویداد بازدید کنم و هم از نزدیک از زحمت دوستان تشکر کنم. @catsep وقتی محمدحسین رو با من دید پرسید که این فینگیلی پسر توئه؟ و از بلبلزبونیهای این چند روزش برام گفت. :) ممنون از @amirnazemy و تیمشون که وسط همه کارها، حواسشون به امیدهای آینده هم هستهرسال از چند روز قبلِ عیدغدیر دل تو دلم نبود،تو هر شرایطی به رسمِ مادربزگ خونهتکونی میکردم،آذین بستن خونه و آماده شدن برای شکر نعمت بهجا آوردن امسال بیتوفیقترینم.. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین عیدتون مبارکجوونگرایی وقتی اثربخشه که تجربه و حمایتهای موسفیدهای سازمان پشت و پناه جوونها باشه. از هفته اول که مهربون بهم گفتن که اسلایدام یهکم بیحالن تا الان که بعد قصههای من و پسری این کتاب رو بهم هدیه دادن که باهاش کار کنم، پشت و پناه بودن @RasoulSaraeian همچین وزارتخونهای داریمحضرت پدر را تصویر کردهاند که خسته و نالان به خانه رسیدهاند و با دیدن محمدحسین از عشق و محبت او سیراب گشتهاند و چنین شادان گردیدهاند! پن: میگم چرا حالا چشمهای بابارو قرمز کردی؟! میگه: که تو چشمهای بابا عشق به پسرش موج بزنه :/ #پسر_دوستداشتنی_من #مادرانهو روی دفترم تند تند قلم میدوانم. گوهرشاد را با مجید میروم و یک دل سیر توی صحنها تاب میخورم. مضطر که میشوم مینشیم کنار بابالجواد و ذکر یاجواد میگیرم. همیشه پنجره فولاد رو فقط از دور نگاه میکنم … و حالا در بیقاعدهترین حالت فقط دلم میخواهد توی شلوغی حرم گم بشوم …/۲۱۹ سالم بود ترم سوم دانشگاه هم دانشگاهی بودیم یادم هست، خیلیها گفتند: حیف شد! دختر با استعدادی بود! بعدترها که پسرم به دنیا آمد بیشتر به حالم افسوس خوردند … حالا ۱۲امین سالگرد این انتخاب است و این سبک زندگی برای #من بهترین انتخاب سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه مبارک
- ۹ نفر :)پسرک با چشمهای ریز شده ازم میپرسه: چی شد که تو فارسی تصمیم گرفتن دلنشین و دلنواز و دلخور رو جدا بنویسن ولی دلخواه و دلگیر رو سرهم؟! نشد بگم ما که کلاس سوم بودیم همهش رو سرهم مینوشتیم! #سوم_دبستان #مادرانهمولای ما وقتی شنیدند به زن غیر مسلمانی تعدی شدهاست فرمودند اگر مرد مسلمانی پس از این رسوایی از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد بلکه مرگ را سزاوارتر است! دینتان را فروختهاید یا شرافتتان را ؟! یا جاه دنیا کورتان کرده که از آبروی زن مسلمان نیز برای دعوای سیاسی نمیگذرید؟!!راستش زور من خسته به طوفان نرسید … #حسین_زحمتکشراستش زور من خسته به طوفان نرسید … #حسین_زحمتکشما هیچ ما نگاه … :|یا رب نظر تو برنگردد …یه روزهایی هم، دیر و خسته و مریض میرسی خونه و میبینی زودتر اومده و همهچیز رو آماده و مرتب کرده. اونوقته که چاییت رو میخوری و میای توییتر تا سوپت آماده بشه :) پن: یاد گرفتیم سختیهای زندگی رو بیمنت با هم تقسیم کنیم تا جفتمون به آرزوهامون برسیم. باتشکر از همسر همراهمیه روزی هم میرسه که نه کسی ذوق کنه بابت دیدنِ همچین صحنههایی، نه مجبور باشیم همچین توئیتهای حقیری رو ببینیم … #جنسیتزدگی۷:۳۰ رسیدم خونه،لباسام رو درنیورده برنج گذاشتم و قورمهسبزی رو گرم کردم. نشستم پای حرفهای پسرک و آشپزخونه رو مرتب کردم. فرستادمش حموم و کیف فرداش رو بستم. سفره رو جمع کردم و آبچایی گذاشتم. سریع ظرفارو گذاشتم تو ماشین و قصه شبش رو براش گفتم. پاهام گز گز میکنه و من عاشق این دردم!بعضی جاها هم، پول و فشار و تخریب و ترول جواب نمیده! #پایان_وسزندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من تو برود … هست؟ :) #سهراب_سپهری #زادروز_سهراب_سپهریدر رویداد افتتاحیه هفته فضا، مجری از فضانورد ایستگاه میر پرسید: میگن اون بالا وقتی زمین بدون مرز نمایان میشه، جای خالی سیاستمداران حس میشه! جواب داد که علاوهبر اون وقتی جزیرههای پلاستیک و دود سیاه نفت دیده میشه جاشون خالیه تا نتیجه تصمیماتشون رو واضح ببینند! #هفته_فضاموافق سرمایهگذاری بخش حاکمیتی در اکوسیستم استارتاپی هستید یا نه؟ چه چالشهایی تو این مسیر وجود داره؟ موضوع جالبیه که داره تو پنل #فیروزه_پلت دربارهاش بحث میشه. شاید این موضوع برای ما بچههای شورای دستیاران جوان جذابتر باشه! #چهارشنبه_استارتاپیآتش تخریبها که بیشتر میشود به درستی راهی که @azarijahromi انتخاب کرده است بیش از پیش مطمئن میشوم. توصیهای به دوستان گرام: آب در هاون نکوبید! #پایان_وسپاییز میرسد که مرا مبتلا کند … #علیرضا_بدیعاز آن روز کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! آنقدر خودکار در دستم میلرزید که خندهاش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم.به نظرم عاشقانهترین جمله دنیا بود/۲نمیدونم چی شد که دل کندیم از صندوقهای قشنگ پست و پاکتهای نامه با تمبرهای رنگی؟! حتماً عاشقی و چشمانتظاری با این صندوقهای پستی، یه رنگ و بوی دیگه داشته … پن: حیف که اینجا اینستا نیست! :) تعداد عکسهایی که دلم میخواد از موزه پست باهاتون به اشتراک بذارم بیشماره! #موزهپستچهارتا دندون جلوش باهم افتاده و فقط دندونای نیشش مونده! طلفک یه ماهی هست ساندیچ نمیتونه بخوره. :) میگه از مشکلم استفاده کردم تا بازی و ارایهام جذاب بشه. ممنون از دوستانی که این فرصتهارو ایجاد میکنن. @amirnazemy @catsep @SaebehSolouki @meshkatasadiمیشود شب عاشورا چند ساعت در روضه نشسته باشی و نمیبه چشمت ننشیند و میشود در یک روز کاملا عادی، در اداره، وسط نوشتن یک مقاله، یکهو و بی مقدمه دست از تایپ بکشی و هایهای بزنی زیر گریه.. #کتاب_کآشوب #محرم @NMorshedzadeقلبم کتابی است که خواندنش برای تو آسان است … #نزار_قبانیکلاس سوم بودم، دلم میخواست از پولهای خودم عیدی بدم به دوستام. نه از این دهتومنی طلاکوبها که بابا به من داده بود! قُلکم رو شکوندم، اسکناسهاش رو اتو کردم و عطر زدم.هر کدوم یه رنگ بودن! روی همهشون رو هم امضا کردم :) با اختلاف بهترین عیدی بود..از تفریحاتم، بعضی صبحهای جمعه پاساژ پروانه رفتنه. پسرجان خواب بود، آروم بهش گفتم میخوای بیای حوصلهات سر نره؟ گفت: نه خوابم میاد. هنوز از اتاقش بیرون نرفته بودم که با عجله از تخت اومد بیرون و گفت: اگه نیاز داری بیام مامان جون. به مامانامون محبت کنیم. خیلی خوشحال میشن #مادرانههر #چهارشنبه_استارتاپی یه جون به جونهام اضافه میکنه. شتابدهنده شریف بودیم و بحث نوآفرین داغ. آخه بیمه و مالیات واژههای پر تکرار این هفته بودن.از وقتی یادم میآید حرم رفتنهایم قاعده داشته. مثل همه آنها که شاید دلخوشیهاشان قاعده دارد. مثلا دلخوش که میشوم میروم و بست مینشینم توی صحن انقلاب غم که توی دلم چنبره میزند از صحن پایین پا زل میزنم به ضریح و دعای فرج میخوانم فکر که امانم را میبرد میروم دارالحجه/۱